آرتین خان و این روزها
پسر قشنگم روز به روز کارهای جدید بیشتری انجام میدی. ولی متاسفانه مامان سر کاره و خیلی نمیتونه کاری رو که برای اولین بار انجام میدی رو ببینه. ولی مامانی برام تعریف می کنه. پس از چند روز سینه خیز رفتن، به حالت چهاردست و پا درمیومدی و می افتادی. تا اینکه از ١٧-١٨ تیرماه خودتو بلند میکردی و به جلو پرت میکردی. هنوز هم همینطور خودت رو به جلو میکشی. روز دوشنبه شما جلوی تلویزیون بودی و من تو آشپزخونه مشغول ظرف شستن. صدایی اومد و دیدم خودت رو رسوندی بین مبلها و دستات رو روی سرامیکها میکوبی. دوباره مشغول شدم، دیدم صدا میاد. برگشتم، دیدم اومدی آشپزخونه و رفتی سراغ سبد سیب زمینی و پیازها. سریع گرفتمت. دستات رو هم که کثیف بود شستم. آخه شیط...